معرفی کتاب پایی که جا ماند

ساخت وبلاگ

 


در حالی که سرم پایین بود، کنارم نشست، موهایم را گرفت و سرم را بالا آورد؛ چنان به صورتم زل زد، احساس کردم اولین بار است ایرانی می‌بیند. بیشتر نظامیان از همان لحظه اول اسارتم اطرافم ایستاده بودند و نمی‌رفتند. زیاد که می‌ماندند، با تشر یکی از فرماندهان و یا افسران ارشدشان آن جا را ترک می‌کردند. چند نظامی جدید آمدند. یکی از آنها با پوتین به صورتم خاک پاشید. چشمانم پر از خاک شد. دلم می‌خواست دست‌هایم باز بود تا چشمهایم را بمالم. کلمات و جملاتی بین آنها رد و بدل می‌شد که در ذهنم مانده.....      

+ نوشته شده در  یکشنبه یکم مرداد ۱۳۹۶ساعت 11:21  توسط مدیر وبلاگ  | 
کتابخانه عمومی شهید محلاتی...
ما را در سایت کتابخانه عمومی شهید محلاتی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mahalaty-shemiranata بازدید : 105 تاريخ : دوشنبه 16 مرداد 1396 ساعت: 18:13